
خاموشی دریا/ سمیه اعرابی
در سالهای ترس و خفقان، وقتی که تنِ فرانسه زیر چکمههای نظامیان آلمان لگد میشد، در آن سالهای خاموشی «نشریات نیمه شب» گریزی بود از خوف جنگ و سیطرهی ناامیدی، کورسویی که اهالیِ ادبیات با قلم و اندیشهی آزادی با دستان بسته و به بهای جان خود روشن نگه میداشتند. نام مستعار برای چاپ مخفیانهی این دفترها رسم روزگار جنگ و ترس و شکنجه بود. ورکور، خالقِ خاموشی دریا، شاید تنها نویسندهای بود که هویت واقعیاش تا سالها مخفی ماند. پیش از او هنرشناسان کنجکاو میدانستند که فورز همان فرانسوا موریاک بزرگ است و پشت آن غزلهای دلانگیز با نام مستعار فرانسوا لاکولر هیچ کس نمیتواند باشد جز لویی آراگون، که با امضای لاکولر به معنای خشم، درد همزنجیران خود را در شعر فریاد میزد. خاموشی دریا، مقاومت در برابر استبداد است دیگر چه فرق دارد ورکور نام نویسندهاش باشد یا ژان برولر.
اگر تصور کنیم کارگری که اعلامیههای مرگ را چاپ میکرد بین دو اعلامیه، خاموشی دریا را با تنها ماشین دستیاش تایپ میکرد یا در آن خفقان با آن همه مهارت در اختفا باز هم یک نفر جان خود را بر سر توزیع آن فدا کرد میتوان فداکاری و مقاومت یک ملت را در برابر استبداد درک کرد.
خاموشی دریا، سکوت مطلق پیرمردیست در مقابل افسری اشغالگر که بی هیچ تعارفی، به اجبار همخانهی او و برادرزادهاش شده، دشمنی که سرزمین اشغال شده را مثل یک خیال و افسانهی دور دوست دارد و به عظمت و شکوه آن معترف است. افسری که تا پیش از جنگ با نت و موسیقی همآواز بوده اکنون چکمهپوش با اسلحهای فرسنگها غریبه با نتها مهمان ناخواندهی سرزمینی شده که آن را همچون خیال دوست دارد.
«حالا دیگر من به فرانسه احتیاج دارم. اما توقعم زیاد است. توقعم این است که از من پذیرایی کند. مانند یک بیگانه، یک مسافر یا یک فاتح در فرانسه زیستن دشوار نیست ولی در این صورت چه فایده دارد؟ زیرا چیزی نمیدهد هیچ چیز از او نمیتوان گرفت. ثروت او، ثروت سرشارش را نمیتوان به غنیمت برد. باید این ثروت را مثل شیر از پستانش خورد. اما او خودش باید احساس مادری کند و شیر بدهد».
فرماندهان، پادشاهان، رؤسا و تمام آنانی که به زور بر اریکهی قدرت تکیه زدهاند میدانند که تمکینِ زیردستان از روی ترس است نه علاقه و این اطاعتِ آمیخته با ترس و خشم حکمرانیِ آنان را همانند فرمان دادن بر باد کرده است. افسر اشغالگر نیز شاید این را به خوبی میداند که قطعهای از مکبث را برای پیرمرد و دختر میخواند.
اکنون حس میکند که جنایاتش به دستهایش چسبیده است. در هر دقیقه مردم حساس و متنفر او را از خبث طینتش سرزنش میکنند کسانی که زیر فرمان او هستند از ترس اطاعت میکنند نه با عشق و علاقه. از آن به بعد پی برد که القابش از او آویزان شده، مانند گورزایی که جامهی غولی بدزدد و بپوشد، دور و برش موج میزند.
خاموشی دریا، شاهکاری متعلق به فرانسهی جنگزده نیست، آینهی تمامنماییست از سرزمینهایی که زورمندان، با استبداد بر آن حکم میرانند و حکایت تمام کسانیست که با سختجانی از آزادی انسان و اندیشه حمایت میکنند حتا به بهای جان.